جدول جو
جدول جو

معنی ماده طبع - جستجوی لغت در جدول جو

ماده طبع
(دَ / دِ طَ)
زن صفت. مانند زن سست عهد و پیمان شکن. که طبع زنان دارد:
نیک داند که فحل دورانم
دلم از چرخ ماده طبع فگار.
خاقانی.
عجب ترسانم از هر ماده طبعی
اگرچه مبدع فحلم در این فن.
خاقانی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ساده طبع
تصویر ساده طبع
ساده ضمیر، ساده دل
فرهنگ فارسی عمید
(دَ / دِ طَ)
ساده دل. آنکه طبع بی آلایش دارد. آنکه مکر و فریب ندارد. ساده ضمیر:
تا بدان عشوه های طبعفریب
از من ساده طبع برد شکیب.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ یِ طَ)
مولود طبع. محصول قریحه و کنایه از شعر است:
خود تو میدانی که زادۀ طبع و فرزند خیال
بس گرامی تر ز زادۀ مادر فرزند و زن.
خاقانی.
زادۀ طبع منند ایشان که خصمان منند
آری آری گربه هست از عطسۀ شیر ژیان.
خاقانی.
و رجوع به زاد خاطر و زادۀ خاطر و زادۀ دهن شود
لغت نامه دهخدا
(مَ دُ طَ)
که طبیعت مردمان دارد. انسان. جوانمرد. بزرگوار:
پنداشت که او مردم طبع است و گران وقر
نشناخت که او مردم پست است و سبکسار.
فرخی
لغت نامه دهخدا
تصویری از ساده طبع
تصویر ساده طبع
آنکه مکر و فریب ندارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساده طبعی
تصویر ساده طبعی
کیفیت و حالت ساده طبع
فرهنگ لغت هوشیار